♥آبـــــــــی تر از دریا♥
انسان ، حرفیست تـــو ، شیطان نیستم به اندازه چای داغ شب های امتحان دوستت دارم ، . کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم ! برای قصه ای که با پایانی بهتر از آوارگی کلاغ نمی توان نوشت… عشــــ♥ــــق یــ ـعنـﮯ: בیگــَـر ﻧﻤﮯ گویـَمـ ﮔﺸﺘـَمـ , ﻧَﺒــــﻮב ﻧــَﮕﺮב , نیستــ ! عمریست نشسته ام . دلـــت کـه گـرفــت ، ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺍﺯ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﺭا آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد . آنـقـــدر بغض هایــــم را فرو دادم من هیچ نمیخواهم عزیزم ...جنس بغض من آنقدرها هم خوب نیست... حسادت میکنم به تو که کــــــاش بعد از رفتنش کودک" درونم برایت "دلتنگی" میکند تمام وجودم بـــــی انصاف گاهی دلم می خواد .
زده می شود
خوانده می شود
ترانه می شود ، به یاد می ماند …
گاهی
ناله ایست
تنها
خاک خوب می فهمدش …
عـادلانـه حـکم کـن !
مـن ،
بـی بهـانـه برای تو مـی میرم !!!
فرشته هم نیستم
خدا هم نیستم
فقط دخترم
از نوع ساده اش
... حوا گونه فکر میکنم
فقط به خاطر یک " سیب " تا کجا باید تاوان داد ؟
اما.....
اضطراب نمی گذارد ،
نه گرمایت را حس كنم ،
نه آرامشت را..
که به کســـی بـــرنخـــورد ..!
“یکی بود و یکی نبود” شروع میشود
وقــتـﮯ ازت پـ ــرسیــבטּ چــﮧ نســبتـﮯ بـ ــا آقـ ـآ בارﮮ?؟
سـ ـرت رو بـالـآ بــگیرﮮ و شجــاعانـﮧ بگـﮯ عشقمه
مـ ــیفهمـﮯ?؟
ﺑــﮕﺬﺍﺭ ﺻـآבﻗـآنـﮧ بگویــَمـ : ﮔﺸﺘـَـمـ , ﺍتِفــاﻗـا ﺑـــﻮב !
ﻓـــَﻘﻂ ﻣـآلــ مــَטּ ﻧـــَﺒﻮב
پای لرز خربزه هایی
که هیچوقت یادم نمی آید
کی؟!
خوردمشان...
ديگر مـنـتِ زميـــن را نــکـش !
راهِ آسمـان بـاز است ...
پر بکش !
او هميشه آغوشش باز است ،
نگفته تو را مي خواند ...
ﺑﮕﯿﺮﯼ ، ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﺪﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺭﺍ
ﻣﺤﮑﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﻔتی
شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد
حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ،
چه قدر دوســتت دارد !
و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد
و
خندیدم
که خدا هم باورش شد
چیزی نیست
تنها صدایت را میخواهم
تــــــــا
موسیقی سکوت لحظه هایم باشد
نگاهت را میخواهم
تــــــــــا
روشنی چشم های خسته ام باشد
وجودت را میخواهم
تــــــــــا
گرمای قندیل آغوشم باشد
خیالت را میخواهم
تــــــــــــا
خاطره لحظه های فراموشیم باشد
دست هایت را میخواهم
تـــــــــــــآ
نوازشگر بی کسی اشکهایم باشد
و
تنها
خنده هایت را میخواهم
تـــــــــآ
مرهم کهنه زخم های زندگیم باشد
آری
تنـهــا
تــــــــــو را میخواهم
چه زیبا اجرا میکنی
خط به خط تمام گفته هایم را
خواسته هایم را
امـــــــــا
برای دیگری
دلم آنقدر خسته و شكسته است كه ميخواهم
گوشه اي
پشت به دنيا
زانو هايم را بغل كنم
و
بگويم
خدایــــــــــــــا
من
ديگر بازي نميكنم
تـــا نــــامت را میشنود
"طفلک میشکن
آسوده فراموش میکنی
اما
"فراموش نمیشوی"
انسان مث شمع
فقط یک شب زندگی میکرد
امــــــــا
در کنار "پروانه اش"
موهـــــایم را از ته تراشیدم
خاطره دستانش
دیوانه ام میکرد
...کودک است...
نمیفهمد "جــدایــــــی" یعنی چه
تــــــــو را
تمنا میکند
ای بالاتر از تمنا
تـــــو حتی ردپای فکرت
از جاده دل من هم عبور نمیکند
کــــــــــاش
میدانستی چقدر دوستت دارم
من "خـــاطــرت" را میخواستم
نــــــه
"خــــاطـــره ات"
بهانه های الکی بگیرم...
به هوای آغوش تو...
شانه های تو...
که بعد، تــو
آرام...
خیلی آرام...
در گوشم زمزمه کنی:
ببین من عاشقتــــــــــــــــــــــم
Power By:
LoxBlog.Com |